فرزین سوادکوهی-صدای دیپلماسی ایران(idva.ir):با خود می گویم در آسمان نمایشگاه نفت امسال باران نبارید.درست در روزهای پایانی اردیبهشت،در هیاهوی نمایشگاه نفت،در همان دورهمی های همیشگی و سرمستانه نفتی ها و در هلهله پایان ناپذیر همه آنهایی که از راه نفت ارتزاق می کنند و در آن غرفه های پر زرق و برق که جماعات به […]
فرزین سوادکوهی-صدای دیپلماسی ایران(idva.ir):با خود می گویم در آسمان نمایشگاه نفت امسال باران نبارید.درست در روزهای پایانی اردیبهشت،در هیاهوی نمایشگاه نفت،در همان دورهمی های همیشگی و سرمستانه نفتی ها و در هلهله پایان ناپذیر همه آنهایی که از راه نفت ارتزاق می کنند و در آن غرفه های پر زرق و برق که جماعات به امضای تفاهمنامه مشغولند و عکس های یادگاری سرخوشانه می گیرند و سر ازپا نمی شناسند و در بین همه غوغائیانی که برای خود رزومه های عریض و طویل دست و پا می کنند ، به یکباره می بینم هنرمندی نقاش، قلم موی خود را به نفت سیاه جفیر پرخاطره دشت آزادگان و قیر براق قشم می آلاید تا پیش چشم همه تماشائیان بر پرده نقشی بزند از رویاهایی خفته در پندار خویش.
غرب کارون همیشه برای من که روزگاری از سال های جوانی ام را در آن گذرانده بودم مفهومی بسیار شخصی دارد.خاطرات روزهای نبرد بی امان در دشت خوزستان.ویاد دوستان از دست رفته.و حالا می بینم قلم موی نقاش با نفت سپهر و جفیر بر روی بوم می لغزد و با گذر لحظات، تصویری می آفریند که پیش از این یا روی صفحات سرد رنگین نامه ها نقش می باخت و یا روی سلول های دیجیتالی سخت افزارها و حافظه های مصنوعی یخ می زد .
در این خیال انگیزی شگفت،مایع سیاه رنگ چکیده ازقلب هویزه،به جادویی بدل می شود که رگ های غیرت را می جنباند.از آن رو که این عرق ریزان هنرمندانه به نیت خیراندیشانه یاری رسانی به مبتلایان طیف اتیسم شکل گرفته.
آدم ها می آیند و می روند بی آنکه بدانند کودکان طیف اتیسم در همین لحظه گرفتار چالش های بیماری خودند و خانواده های آنها مستاصل از اینکه نمی توانند در وانفسای گرانی هزینه های توانبخشی ودرمان از پس تیمار بچه ها و نوجوانان اتیسم بر بیایند.اما هنرمند نقاش هر روز صبح در گوشه ای از غرفه شرکت گسترش انرژی پاسارگاد روبروی بوم می نشیند و به خیال آنکه شاید نفت و قیری که از دل هویزه و قشم روی پالتش نشسته به بوم منتقل شود و کودکی را بکشد که انگشت اشاره اش به سوی افق نشانه رفته و در ستیغ داغ خورشید خوزستان دکل یا چاهی نفتی را در رویاهای خود به آغوش می طلبد.و من همچنان حیرت زده ام.
این تصویر سازی صمیمانه که پاسارگادی ها ترتیب داده اند هیچ شباهتی به نمایش های گول زنک و ملودرام گونه دیگران ندارد.تابلو ها در پایان هر روز به فروش گذاشته می شوند که عایدی آن در راه درمان و توقف بیماران اتیسمی هزینه شود.برخی از مدیران نفتی بی آنکه تحت تاثیر سانتی مانتالیسم رایج روز باشند در اجرای تعهدات اجتماعی مجموعه خود، به خرید این تابلو ها می شتابند و این اقدام انسان دوستانه صد البته که هیچ شباهتی به نمایش های ویترین گونه مولتی میلیاردی “حراج تهران “ندارد.
در این شلوغی نمایشگاه نفت نه هنرمند با دَک و پز اجق وجق حضور یافته و نه کلکسیونر و دلال آثار هنری با لیموزین و خدم و حشم برای چشم و هم چشمی با رقبای خود چک های میلیاردی می کشد.اینجا چندی جمع آمده اند که درد اتیسم را با گوشت و پوست خود لمس کرده اند و اشک های مادران مبتلایان طیف اتیسم را به چشم دیده اند.
نفت سپهر و جفیروقیر پالایشگاه قشم ممزوج شده اند که معجونی بسازند تیمارگر زخم های روح و روان رنجیده خاطر معصومیت بچه های مردم.مردمی که از پس گذران روز خود نیز بر نمی آیند.
من که پیش از این با خود، نیما را با صدای فرهاد زمزمه می کردم که :” زردها بیهده قرمز نشدند/قرمزی رنگ نیانداخته بیهوده بر دیوار/صبح پیدا شده اما آسمان پیدا نیست/گرته روشنی مرده برفی همه کارش آشوب/بر سر شیشه هر پنجره بگرفته قرار……”
دلخور از بی اشتیاقی شرکت های حاضر در نمایشگاه برای انجام مسئولیت های اجتماعی و اندوهگین از اینکه آنها تعهدات خود را تنها در چمن کاری و درخت نشاندن خلاصه و محدود کرده اند، تلخکامی های خود را با کوله بار خویش حمل می کنم و زیر لب می خوانم:
“من دلم سخت گرفته است از این/ میهمان خانه مهمان کش روزش تاریک/که به جان هم نشناخته انداخته است
چند تن خواب آلود/چند تن ناهموار/چند تن نا هشیار…..”
همچنان به قدم زدن و ایستادن مشغولم و از این سر تا آن سر می دوم تا کار رسانه ای خودم را انجام دهم .و در مهلتی کوتاه می بینم یک روز تابلوی هنرمند به قیمت ۲۵۰ میلیون تومان به فروش می رسد و روزی دیگر به ۱ میلیارد تومان و بینندگان و گذرندگان نمایشگاه خیره به این حرکت، در دل خود غبطه می خورند که چرا نفتی های پرمدعای دیگر چنین پویش ساده و بی ریایی راه نیانداخته اند و به پوستر و عکس و ویدئوی مدیران اتو کشیده شرکت ها دل خوش کرده اند؟ اما من دلخوش شده ام.هرچند که هنوز نیما را زمزمه می کنم.
کارزارهای تبلیغاتی و پوشالی فرو رفته در قعر نارسیسیم شرکت ها ی نفتی و در و دیوار آکنده از عکس مدیران خود شیفته اتوکشیده که فقط خود را فریاد می زنند کجا و قلم موی آغشته به نفت سپهروجفیر که جراحت اتیسم را تیمار می کند کجا؟
با خود می گویم غلغله بازار نمایشگاه نفت اگر هیچ خروجی موجهی نداشته باشد دستکم با اقدام پاسارگادی ها عرصه ای می شود که روح اندوه زده گرفتاران Autism Spectrum و در خودماندگان اختلالات عصبی تکوینی را به آرامش دعوت کند.
فعالان انجمن اتیسم در خلال روزهای شلوغ نمایشگاه نفت از ۱۴٫۵ میلیارد تومانی که از فروش تابلوهای نفتی بدست آمده خشنودند. در غیاب اقدامات درمانی متولیان بهداست و درمان کشور در حوزه اتیسم، حرکت گسترش انرژی پاسارگاد،اقدامی خیره کننده اما بی ادعا و بی سرو صداست. و چه جالب! نفتی های ناشناخته در میان عوام در خلال همین اقدام،قرار گذاشته اند بیمارستانی برای مبتلایان به طیف اتیسم بسازند.
رویداد دست به کار شدن هنرمندان با یاری شرکتی نفتی برای مرهم گذاشتن به درد مردافکن اتیسم، نه در جایی نمایش داده شد و نه در روزنامه و مجله ای تیتر شد. در غرفه نقاش،تفاهمنامه های رنگ به رنگ در زیر نور فلاش های عکاسان و رسانه ها دست به دست نشد و در عوض خون سیاه قلب دشت آزادگان بی هیچ هیاهویی بر جراحت های نادیدنی اتیست ها نشست.و چه چیز بهتر از این همدردی؟ وچه باک از اینکه در آسمان نمایشگاه نفت امسال باران نبارید؟